مسافران آسمانی مسافران آسمانی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

مسافران آسمانی

شنیدن صدای گرم یک دوست مجازی

چند روزه با خودم فکر میکردم که این پست رو با این موضوع بنویسم یا ننویسم؟ کلی با ذهن درگیرم ، کلنجار رفتم تا اینکه بالاخره تصمیم گرفتم ، بنویسم... هفته گذشته ، پنجشنبه مورخ 1392.02.19 ساعت حدودا 7:30 عصر بود که گوشیم زنگ خورد و بعد از دیدن شماره ناشناس و جواب دادن ، صدای گرمی بهم گفت : معصوم خانم و من با کمال تعجب گفتم بله و شما...؟ که گفت : من ... هستم... خدای من نزدیک به 20 روزی میشد که شمارمو بهشون داده بودم ولی چون تماس نگرفتن ، گمان کردم که شاید تمایلی ندارن و دیگه حرفی نزدم... خیلی هیجان زده شدم ، وقتی صدای این دوست عزیزی که تو دنیای مجازی باهاش آشنا شدم  رو شنید...
26 ارديبهشت 1392

طاها جان ، دومین بهار حضورت مبارک باد...

دو سال پیش در چنین روزی ، التهاب و هیجانی خاص در دل خانواده 10 نفریمون بپا شد... نگرانی که در نوع خودش دوست داشتنی و مهیج بود... انتظاری شیرین برای حضور یه کوچولوی دوست داشتنی از جنس فرشته های آسمونی... و ما در حال شمارش معکوس بودیم ، صفر همیشه پایان نیست ، گاهی آغاز پرواز است . . . این عزیز تازه از راه رسیده که برای دیدن و در آغوش کشیدنش لحظه ها رو میشمردیم...   طاهای عزیزمون بود...   که تولدش ، شروع پرواز بود برای پرستـــوها و خاطره ای ماندنی برای تمام آسمانها... و آمدنش شادیه غیرقابل وصفی را در دلهایمان به وجود آورد...      ...
24 فروردين 1392

میلاد محمد جان ، سومین ستاره خاندان خان بابا

سال 90 برای خانواده خان بابا  ، روزای به یاد ماندنیه زیادی رو به یادگار گذاشت ... اما بعضی از این روزا ، خاطره انگیز تر و به یاد ماندنی تر شدن ... یکی از این روزای خاص  ، ٦ دی ماه 1390 بود  که البته اولش با اضطراب و هیجان درهم آمیخته بود ...  ر وزی که میزبان  سومین مسافر آسمونیمون از بهشت خدا بودیم... یه مسافر کوچولوی شیطون که زودتر از وقت مقرر اومد و میخواست زودتر زمینی بشه ...                          ...
28 بهمن 1391

میلاد محمدفرزام جان ، دومین ستاره خاندان خان بابا

  یک بار دیگه خانواده خان بابا ، در انتظار سالگرد یه روز بزرگ و البته همیشه به یادماندنی بودن... یه روز فراموش نشدنی که با رسیدنش ، خانواده 11 نفریمون به عدد 12 رسید و خنده مهمون لبامون و شادی همراه همیشگیه دلامون شد... تو یک تابستون گرم گرم ، نسیم خنکی وزیدن گرفت که گرما رو از یادمون برد... نسیمی که حلقه های اشک شادی رو به چشمامون هدیه کرد و یک پایان شیرین برای انتظار 9 ماهمون شد... و ما مبهوت از این خنکای نسیمی بودیم که محمدفرزام جون با خودش از بهشت خدا به همراه آورد تا ما رو هم از عطر دل انگیزش سرمست کنه...                ...
22 مرداد 1391

میلاد طاها جان ، اولین ستاره خاندان خان بابا

بعد از تحویل سال و شادباش سال نو ، خانواده خان بابا خودشونو آماده میکردن تا سالروز یه روز فراموش نشدنی رو جشن بگیرن... صداهایی شنیده میشود...اما نمیدانم صدای چیست... تمرکز میکنم تا بهتر بشنوم...بازم تمرکز ...آهان صدا نزدیکتر شد و کمی واضح...شبیه بهم خوردن دو تا چیز به هم...و باز صدا نزدیکتر به گوشم رسید ...حالا میشه بفهمم... خدای من...چه میشنوم..... صدای به هم خوردن بال معصوم فرشتگان می اید...                صدای یک پرواز                 &nbs...
15 فروردين 1391
1