وقتی خان ها زیرآب زن میشوند
خان کوچولوها : از همه دوستای عزیزی که به ما محبت دارن و به دیدنمون میان و با یادمان گذاشتن ، حامل قاصدک دوستی میشن...بی نهایت سپاسگزاریم...
این چند روزه عمه معصوم همش کارو بهونه میکرد و میگفت سرم شلوغه...کلی کار دارم...گرفتارم... البته همش کلاس بود وگرنه ما که کاری ندیدیم...
برای همین ما چند روزی غایب بودیم و نتونستیم خدمت خاله جونامون سلامی بدیم ، همش
تقصیر عمه جونمونه ، با اون دعوا کنید وگرنه ما خیلی دوست داریم زود زود بیایم پیشتون ، باور کنید...
عمه معصوم : من که انقدر دوستتون دارم...براتون میمیرم...گناه دارمااااااااااا...زیرآب زنی کار خوبی نیست...اینم آخر و عاقبت عمه بودن...محمدفرزام جون خاله تو دیگه چرا...هان...من که خالتم...عاشقتم...تو هم با پسرعموهات همصدا شدی نهنگ کوچولو...؟
فکر کردین با این کارا دیگه از اون ماچ گنده ها نمیگیرم ازتون... زهی خیال باطل...در اولین دیدار و در اولین فرصت ، همچین سه تا ماچ از لپ سه تاییتون بگیرم تا عبرتی بشه براتون که دیگه بدگویی عمه جون جونیتونو نکنید فسقلیا...با این همه من بازم دیوونتونم وروجکای دوست داشتنی...
با این گفتگوی بالا که خوندید دیگه هم شرمنده شدم هم جوگیر ، تصمیم گرفتم که واسه خاتمه دادن به این حرفا و البته به خواست و شاید هم گلایه ی دوست جونامون ، که هر طوری شده کارو تعطیل کنم و مطلب جدید بذارم...بابت تاخیر و نبود چند روزه عذر تقصیر...و ببخشید دیگه...باشه...میدونم مهربونید و میبخشید...؟