یه عصر کاریه به یاد موندنی
عصر دوشنبه ، مورخ ٩١/٠٩/٢٠ تو دفتر کارم بودم که در باز شد و دیدم سحر جون (عروس بزرگ خان بابا) وارد دفتر شد و پشت سرشم یه پسر خوش تیپ که سرشو به سمتم خم کرد و یه خنده خوشکل واسه لوس کردن ، تحویلم داد...وای از ذوق بال درآوردم ، فکرشو بکنید محمدفرزام که قربون قد و بالاش بشم آمده بود دفترم...
خان دوم وقتی تشریف فرما شدن یکی از حلقه های بازیش رو هم ، همراه داشت...همه جا رو هم بازرسی کردن...مثل یه ناظر دقیق و ریزبین...
اول رفت پشت میز خاله جون و کمی وسایل رو جا به جا کرد... بعد روی صندلیه ارباب رجوع نشست و سعی کرد حلقشو روی میز بچرخونه...و سری به کمد مدارک و زونکن ها زد...کشوهای فایل رو هم یکی یکی باز کرد...
البته دوشنبه بارونی بود ، یه بارون تند که خاص اهواز هست و ما اصطلاحا بهش میگیم بارون شلاقی یا دم اسبی...هوا هم سرد شده بود...و در آخر وروجک خان به تماشای بارون ایستاد...
خان سوم چون هنوز نمیتونه راه بره ، به اتفاق مامان مریم آمد...که البته زمان حضورش از خان اول کوتاهتر بود...( از بس دقتش و نظارتش دقیق تر از خان دوم بود ، مجبور شدیم بهانه ای جور کنیم تا رضایت بدن و از دفتر تشریف ببرن...)
آخه تا تلفن رو دید خودشو به سمتش کشید و دستش رو گذاشت روی گوشش و می گفت الو الو ...یعنی تلفن رو میخوام...
پشت میز که آوردیمش ، شروع کرد به بازی کردن با دکمه های ماشین حساب بی زبون...
هر چند خداییش چند وقت پیش که قاطی کرده بود و به جای جمع ، منها میکرد و... محمد آقا با زدن تنها چند تا دکمه ، اونم چشم بسته ، درستش کرد و عمه معصوم شرمنده شد که مثلا درس خونده اما نتونسته تنظیمش کنه...
خلاصه بعد از ظهر خوبی بود و حضور خان ها رو به فال نیک گرفتیم که انشاالله رونقی باشه به کار بنده...
قفط این خان بزرگ ما ، جناب طاها خان ، هنوز دفتر عمه رو به قدوم مبارکش ، متبرک نکرده که البته دلیلش دوری و بعد مسافت هست...
عاشق هر سه تاییتونننننننننننننننننننننننننننننننننننننم...
عکسا رو در بخش دنباله دار ببینید...
محمدفرزام جون در ابتدای ورود...
محمدفرزام در حال چرخوندن حلقه...
فداش بشم که چه متفکرانه بارون را به تماشا ایستاده...
و اما محمد جون که زمان حضورش از محمدفرزام کمتر بود...
قربون نگاه قشنگت بشه عمه الهی که هر وقت میگم محمد نگاه کن عمه عکس بگیره درک میکنی و تکون نمیخوری...
چقدر تو این عکس شبیه بچگیهای بابا عبدالله افتادی عزیزم...