طاها جان ، دومین بهار حضورت مبارک باد...
دو سال پیش در چنین روزی ، التهاب و هیجانی خاص در دل خانواده 10 نفریمون بپا شد...
نگرانی که در نوع خودش دوست داشتنی و مهیج بود...
انتظاری شیرین برای حضور یه کوچولوی دوست داشتنی از جنس فرشته های آسمونی...
و ما در حال شمارش معکوس بودیم ، صفر همیشه پایان نیست ، گاهی آغاز پرواز است . . .
این عزیز تازه از راه رسیده که برای دیدن و در آغوش کشیدنش لحظه ها رو میشمردیم...
طاهای عزیزمون بود...
که تولدش ، شروع پرواز بود برای پرستـــوها و خاطره ای ماندنی برای تمام آسمانها...
و آمدنش شادیه غیرقابل وصفی را در دلهایمان به وجود آورد...
و امسال ، خانواده خان بابا دور هم جمع شدن تا در یک میهمانی ساده و خانوادگی
دومین سالروز طلوع خورشید زندگیه طاها جان رو جشن بگیرن...
عزیز قشنگم :
چه لطيف است حس آغازي دوباره ...
به روز زيباي آغاز نفس كشيدن ...
وچه اندازه شيرين است امروز ...
عزیزدلم روشن ترین فرداها ، زیباترین لحظه ها و خیرترین تقدیر را برایت آرزو دارم...
روزگار تا همیشه بر وفق مرادت و به کامت باشد...
میلادت پرنور و مبارک باد...
عاشقتم گل قشنگ و مهربونم...
دست دست حالا همه با هم
حالا نوبت فوت کردن شمعِ
چند تا عکس هم هست که در قسمت دنباله دار میتونید ببینید :
واما چند تا عکس از خان کوچولوها که به سختی تونستم بگیرم...
طاها جان و محمدفرزام جان در حال خوردن پفک :
انقدر اینجا تند تند پفک خوردن که مجبور شدیم لباساشونو عوض کنیم...نه که طفلکیا از خوردن اینجور تنقلات محرومن ، یکبار که میبینن ...
محمدجان :
طاها جان و عمو حسین :
و کیک تولد طاها خان :