مسافران آسمانی مسافران آسمانی ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

مسافران آسمانی

اندر احوالات این روزهای طاها خان

1392/2/23 11:28
نویسنده : عمه معصوم
1,109 بازدید
اشتراک گذاری

دوست جونیا خیلی خوشحاللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللم...

بالاخره نوادگان خان بابا بعد از مدتی که لب به حرف زدن باز کردن به من گفتن عمه...

وای که دوست دارم بخورمشون ، انقدر خوشکل بهم میگن عمه یا گاهی هم اسمم رو صدا میکنن ...

کلی کارای جدید یاد گرفتن و  دوست داشتنی تر و شیرین تر از قبل شدن ، البته شیطنتاشونم حسابی بالا گرفته بخصوص وقتی سه تاییشون به هم میرسن اما من فضولیاشونم دوست دارم... 

در کل مخلص هر سه تاشونم و بسیااااااااااااااااااااااااااااااااار ارادتمندشون...

از اون جایی که نمیخوام این پست طولانی بشه به ترتیب از خان بزرگه شروع میکنم و در پستای بعدی هم گزارش دو تا خان دیگه رو مینویسم...

                   ziba          

اول خان بزرگ ، جناب طاها گلی... 

طاها جون تقریبا از ١سال و ١٠ ماهگی میشه گفت کامل صحبت میکنه و مثل طوطوها هر چی بگیم تکرار میکنه...اولین باری که اسمم رو صدا زد یادم نمیره ، مامانی با من کار داشت صدام زد بعد طاهایی هم با همون لحن ٢بار منو صدا کرد...بال درآوردم میخواستم بخورمش ، کاملا صحیح و البته با کمی کشیدگی صدا در بخش دوم اسمم ، بهم گفت : معصوم معصوم...  

بعد گاهی وقتا بخصوص وقتایی که میخواد خودشو برام لوس کنه یا خواستش به اجابت برسه میاد میگه عمه عمه... 

منم که بی جنبه زود گول میخورم و کارش رو انجام میدم...عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم...  

         ziba

پرسش و پاسخ عمه و طاها : 

           عمه : عشق من کیه...؟    طاها 

                     -   : نفس من کیه...؟     طاها 

                                  -   : جیگر من کیه...؟      طاها 

بعد از هر بار طاها گفتن منم قررررررررررررررررررربون صدقش میرم ، اونم غش غش میخنده...بوووووووووووووووووووووووس 

           

چند وقت پیش من و طاهای عزیزم تنها بودیم...هر چی بهش گفتم از صندلی بالا نرو گوش نمیداد پایین هم که می آوردمش ، داد میزد ، منم به نشانه اعتراض بهش گفتم چون داری کار خطرناک انجام میدی باهات قهرم و از آشپزخونه آمدم بیرون اما از پنجره نگاش میکردم...قهرقهرقهر

چند لحظه بعد آمد بیرون و منو صدا میکرد ، منم خودمو گرفتم و مثلا اخم کرده بودم عصبانیعصبانیچشمک

اما داشتم از درون از خنده میمردم ، آخه اصلا بلد نیستم با بچه ها دعوا کنم... و برای اینکه متوجه حالت خندم نشه سرمو پایین گرفته بودم...وقتی دید جواب ندادم...سرش رو آورد پایین و نگام کرد و گفت : عمه عمه ... 

منم گول خوردم و خندیدم و کلی ماچ ماچش کردم...و با هم آشتی کردیم ... نیشخندبغلبغل

         

طاها جون به خان بابا میگه : حاجی و به مادرجون میگه : خانم یا گاهی هم میگه نسرین خانم مامانمم دیگه از ذوق کلی بغل میگیره و میبوسدش که به اسم صداش زده...

خان بابا رو خیلی دوست داره و بهش وابستس ، هر ماشینی که تو خیابون میبینه که مثل ماشین بابام باشه میگه ا ماشین حاجی ، ماشین عمو علی و عمو عبداله رو هم میشناسه

            

اعداد از 1 تا 20 رو بلده و وقتی کارتاشو بهش نشون میدیم ، عددای نوشته شده روی هر کارت رو میگه...البته عدد پنج رو میگه منج و عمو حسین هم ، اسمشو گذاشته مستر منج و همش عددارو ازش میپرسه که بهش بگه منج...نیشخندنیشخندنیشخند 

چهارده و شانزده رو خیلی قشنگ تلفظ میکنه... تو ماشین هم از روی شماره پلاک ماشینا ، عدد نوشته شده روی پلاک ماشینا رو میخونه...

رنگها رو کاملا بلده و قرمز رو خیلی خوشکل میگه مرگز...( کسره زیر میم و کمی کشیدگیه کودکانه ) آبی ، سفید ، مشکی ، سبز ، زرد ، نارنجی ، قهوه ای ،  صورتی (صووو ا ت فتحه روی الف ) ، بنفش ( منفش ) ، خاکستری 

ماشینا رو هم میشناسه و به اتوبوس میگه اموتوس و آمبولانس رو چون نمیتونه تلفظ کنه میگه هو هو هو صداشو در میاره... 

از خوراکیها عاشق مک ممرغ (تخم مرغ ) ، مسنی (بستنی ) و هر چیزی از جنس گوشت باشه 

ماهی ، میگو ، مرغ و گوشت قرمز ، غذا رو که بذاریم جلوش اول گوشتاشو میخوره بعد دوباره میگه گوشتی بیار برای طاها.. 

بسیار به خاموش و روشن کردن لامپ و پنکه علاقه منده...پنکه رو روشن میکنه بعد دراز میکشه و به سقف نگاه میکنه و کلی ذوق میکنه از چرخیدن پنکه...

به تماشای سی دی هاش خیلی علاقه داره بخصوص سی دی خاله ستاره و عمو پورنگ و صد آفرین... 

              

پ . ن ١ : به نقل از خبرگزاری باشگاه خبرنگاران خان بابا ( بابا رضا و مامان منصوره جون)

پ . ن ٢ : دیده های عمه معصوم و عمو حسین عزیز

پ . ن ٣ : اگه مطلبی رو کم نوشتم یا فراموش کردم عنوان کنم از مامانی و بابایی طاها جونی پوزش می طلبم...نیشخندچشمک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان اتنا
24 اردیبهشت 92 0:57
هوراااااااا افرین به طاها گلی


مرسی خاله جون...
ستاره زندگیم اریانا
2 خرداد 92 18:53
سلامممممممم عزیزم افرین به طاها جان