اندر احوالات این روزهای طاها خان
دوست جونیا خیلی خوشحاللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللم...
بالاخره نوادگان خان بابا بعد از مدتی که لب به حرف زدن باز کردن به من گفتن عمه...
وای که دوست دارم بخورمشون ، انقدر خوشکل بهم میگن عمه یا گاهی هم اسمم رو صدا میکنن ...
کلی کارای جدید یاد گرفتن و دوست داشتنی تر و شیرین تر از قبل شدن ، البته شیطنتاشونم حسابی بالا گرفته بخصوص وقتی سه تاییشون به هم میرسن اما من فضولیاشونم دوست دارم...
در کل مخلص هر سه تاشونم و بسیااااااااااااااااااااااااااااااااار ارادتمندشون...
از اون جایی که نمیخوام این پست طولانی بشه به ترتیب از خان بزرگه شروع میکنم و در پستای بعدی هم گزارش دو تا خان دیگه رو مینویسم...
اول خان بزرگ ، جناب طاها گلی...
طاها جون تقریبا از ١سال و ١٠ ماهگی میشه گفت کامل صحبت میکنه و مثل طوطوها هر چی بگیم تکرار میکنه...اولین باری که اسمم رو صدا زد یادم نمیره ، مامانی با من کار داشت صدام زد بعد طاهایی هم با همون لحن ٢بار منو صدا کرد...بال درآوردم میخواستم بخورمش ، کاملا صحیح و البته با کمی کشیدگی صدا در بخش دوم اسمم ، بهم گفت : معصوم معصوم...
بعد گاهی وقتا بخصوص وقتایی که میخواد خودشو برام لوس کنه یا خواستش به اجابت برسه میاد میگه عمه عمه...
منم که بی جنبه زود گول میخورم و کارش رو انجام میدم...عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم...
پرسش و پاسخ عمه و طاها :
عمه : عشق من کیه...؟ طاها
- : نفس من کیه...؟ طاها
- : جیگر من کیه...؟ طاها
بعد از هر بار طاها گفتن منم قررررررررررررررررررربون صدقش میرم ، اونم غش غش میخنده...بوووووووووووووووووووووووس
چند وقت پیش من و طاهای عزیزم تنها بودیم...هر چی بهش گفتم از صندلی بالا نرو گوش نمیداد پایین هم که می آوردمش ، داد میزد ، منم به نشانه اعتراض بهش گفتم چون داری کار خطرناک انجام میدی باهات قهرم و از آشپزخونه آمدم بیرون اما از پنجره نگاش میکردم...
چند لحظه بعد آمد بیرون و منو صدا میکرد ، منم خودمو گرفتم و مثلا اخم کرده بودم
اما داشتم از درون از خنده میمردم ، آخه اصلا بلد نیستم با بچه ها دعوا کنم... و برای اینکه متوجه حالت خندم نشه سرمو پایین گرفته بودم...وقتی دید جواب ندادم...سرش رو آورد پایین و نگام کرد و گفت : عمه عمه ...
منم گول خوردم و خندیدم و کلی ماچ ماچش کردم...و با هم آشتی کردیم ...
طاها جون به خان بابا میگه : حاجی و به مادرجون میگه : خانم یا گاهی هم میگه نسرین خانم مامانمم دیگه از ذوق کلی بغل میگیره و میبوسدش که به اسم صداش زده...
خان بابا رو خیلی دوست داره و بهش وابستس ، هر ماشینی که تو خیابون میبینه که مثل ماشین بابام باشه میگه ا ماشین حاجی ، ماشین عمو علی و عمو عبداله رو هم میشناسه
اعداد از 1 تا 20 رو بلده و وقتی کارتاشو بهش نشون میدیم ، عددای نوشته شده روی هر کارت رو میگه...البته عدد پنج رو میگه منج و عمو حسین هم ، اسمشو گذاشته مستر منج و همش عددارو ازش میپرسه که بهش بگه منج...
چهارده و شانزده رو خیلی قشنگ تلفظ میکنه... تو ماشین هم از روی شماره پلاک ماشینا ، عدد نوشته شده روی پلاک ماشینا رو میخونه...
رنگها رو کاملا بلده و قرمز رو خیلی خوشکل میگه مرگز...( کسره زیر میم و کمی کشیدگیه کودکانه ) آبی ، سفید ، مشکی ، سبز ، زرد ، نارنجی ، قهوه ای ، صورتی (صووو ا ت فتحه روی الف ) ، بنفش ( منفش ) ، خاکستری
ماشینا رو هم میشناسه و به اتوبوس میگه اموتوس و آمبولانس رو چون نمیتونه تلفظ کنه میگه هو هو هو صداشو در میاره...
از خوراکیها عاشق مک ممرغ (تخم مرغ ) ، مسنی (بستنی ) و هر چیزی از جنس گوشت باشه
ماهی ، میگو ، مرغ و گوشت قرمز ، غذا رو که بذاریم جلوش اول گوشتاشو میخوره بعد دوباره میگه گوشتی بیار برای طاها..
بسیار به خاموش و روشن کردن لامپ و پنکه علاقه منده...پنکه رو روشن میکنه بعد دراز میکشه و به سقف نگاه میکنه و کلی ذوق میکنه از چرخیدن پنکه...
به تماشای سی دی هاش خیلی علاقه داره بخصوص سی دی خاله ستاره و عمو پورنگ و صد آفرین...
پ . ن ١ : به نقل از خبرگزاری باشگاه خبرنگاران خان بابا ( بابا رضا و مامان منصوره جون)
پ . ن ٢ : دیده های عمه معصوم و عمو حسین عزیز
پ . ن ٣ : اگه مطلبی رو کم نوشتم یا فراموش کردم عنوان کنم از مامانی و بابایی طاها جونی پوزش می طلبم...