میلاد محمد جان ، سومین ستاره خاندان خان بابا
سال 90 برای خانواده خان بابا ، روزای به یاد ماندنیه زیادی رو به یادگار گذاشت ...
اما بعضی از این روزا ، خاطره انگیز تر و به یاد ماندنی تر شدن ...
یکی از این روزای خاص ، ٦ دی ماه 1390 بود که البته اولش با اضطراب و هیجان درهم آمیخته بود ...
روزی که میزبان سومین مسافر آسمونیمون از بهشت خدا بودیم... یه مسافر کوچولوی شیطون که زودتر از وقت مقرر اومد و میخواست زودتر زمینی بشه ...
فرشته کوچکی که با صدای گریه اش تو سرمای زمستون ، یه خنده شیرین رو لبامون و یه گرمای لذت بخش
توی دلامون نشست...
و همگی شکرگزار خدایی شدیم که لذت داشتن یه فرشته آسمونی رو ، برای سومین بار ، نصیبمون کرده بود...
و حالا فرشته کوچولوی دوست داشتنیه ما ، یکساله شده و ما به میمنت اولین سال پیوستنش به جمع خانوادمون
جشن کوچکی ترتیب دادیم تا برای همیشه در خاطراتمان ثبت شود...
محمد عزیزم :
با آمدنت سکوت هم خواندن را آغاز نمود...
امشب چه شبی روشن و زیبا و مصفاست / احسنت، به این جشن دل انگیز که برپاست
گویا که گلی پای نهاده ست به گیتی / کز فرّ و شرف، آبروی جمله ی گلهاست . . .
عزیزم به یاد می آوری روزی را که خالق روشناییها جسم پاکت را از وجود پرمهر مادرت
بر زمین نهاد...؟
خدایا... به حق دلهای پاک کودکانمان ، هرگز این روزهای معصومانه کودکی را از درونشان
امروز روز توست محمد ، روز میلادت
دنیا تبسم کرده است امروز با یادت
امروز بی شک آسمان ، آبی ترین آبیست
چرخ و فلک همچون دلم ، درگیر بی تابیست
تولدت مبارک...
کوچولوی قشنگم تولدت مباااااااااااااااااااارک...
آرزو میکنم ایزد منان عمر با برکتی به تو عطا کند
و برایت هر آنچه را که بهترین میداند ، مقدر کند...
این بادکنکا پیشکش تو باد که تا بی کرانها برایم عزیزی نفسم ...
الهی عمه قربونت بره که هر چی میگم فدات بشم ، بازم دلم سیر نمیشه عشق من...
این هم تصویری از وروجک عمه در حال فوت کردن شمع کیک تولد فیلیش
دوستان عزیز لطفا برای دیدن بقیه عکسا به بخش دنباله دار مراجعه کنید...
اول عکس تزئینات رو میذارم که مریم جون برای آماده کردنشون کلی وقت گذاشت و
سلیقه به خرج داد :
و حالا تزئینات میز شام :
محمد جان و پدر بزرگ ها :
محمد جان و مادربزرگ (مادر خان بابا ) :
محمد جان و پسر عمو ها (خان زادگان ) :
کارت دعوت و کارت تشکر تولد محمد جان :
تزئینات خونه رو مریم جون به کمک خان بابای عزیز انجام دادن و خیلی خوشکل شده بودن...
در تهیه غذا و مقدمات شام تولد هم مادرجون کمک کردن ...
در کل شب خوبی بو و خیلی خوش گذشت...