نوشته های خودمونی عمه معصوم
خدایا ... همیشه ترا به خاطر همه داده ها و نداده هایت شاکر بودم ...
یه وقتایی سختیهای زندگی باعث شده تا باهات درد دل کنم و گاهی هم گلایه...اما تو خود میدانی که هماره به حکمت کارهایت ، ایمان دارم و میدانم میبینی ، آنچه را که من ...این بنده کوچک درگاهت نخواهم دید...
امروز بیش از هر وقت دیگری ترا سپاس می گویم ...
ترا سپاس بخاطر همه آنچه که تا کنون به ما ارزانی داشته ای.....
ماشاالله...امسال 3 تا مسافر بهشتی از آسمونت به خاندان خان بابایی هدیه دادی ...
که تا بینهایت ها هم ترا شاکر باشیم باز هم کم است...
وای که این کوچولوهای دوست داشتنی چه شادیه بی پایانی رو با خودشون به ارمغان آوردن...
با خنده هاشون میخندیم ، با گریه هاشون دلمان میلرزد و با هر نگاه کودکانه معصومشان غرق در دریای نگاهشان میشویم...
به قول مادر بزرگم(مادر خان بابایی) که انشاالله خدا سالیان سال برامون نگهش داره خدایا کرور کرور شکرت ، آنقدر که تو راضی باشی...
فقط خدا می داند که خان بابایی و مادرجون چقدر این هدایای آسمونی رو دوست دارن...
خدایا بی اندازه ترا سپاس ...ترا به بزرگی و جلال و جبروتت ، قسمت میدهم که...
آنها را در پناه الطاف بی پایانت ، سلامت بداری و به این هدایای آسمانیت
عمر با عزت عطا کنی...
عمه جون با ذره ذره وجودم دوستتون دارم خیییییبلییییییییییییی خییییییلییییییییییی زیاد
و صمیمانه برایتان آرزو میکنم که عاقبت بخیر شوید..... به قول مادرجون :
ایمان صالح ، تن سالم و رزق حلال نصیبتان شود...آمین