ما دوباره آمدیم ، هورااااااااااااااااااااااااااااااااا...
یه سلام گرم به همه دوستای نی نی وبلاگیه عزیزمون که یه عالمه دلتنگتون شدیم اما چکار کنیم که مشکلات و گرفتاریا بهمون اجازه نداد تو این مدت بهشون سر بزنیم و جویای حالشون بشیم...ولی همش به یادتون بودیم...
تو این چند وقته کلی اتفاقای خوب افتاد ، که سر فرصت همه رو براتون مینویسم و یه تشکر ویژه از دوست جونامون که بهمون سر زدن و با کامنتای قشنگشون ابراز دلتنگی کردن و چقدر خوشحال شدیم از داشتن دوستای خوبی که توی این دنیای مجازی داریم و از بودنشون بی اندازه خوشحالیم...خیلی دوستتوووووووووووووووووووووووون داریم...همتونوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو زیاد زیاد زیااااااااااااااااااااااااااااااااااااادددد
به تلافی این غیبت طولانی ، میخوام کلی عکس از نوادگان خان بابایی بذارم...
برای دیدن عکسها به ادامه مطلب مراجعه کنید :
اول عکسای آقا طاها
طاها جان وقتی 7 یا 8 ماهه بود ، سوار رو روئک نمیشد اما از وقتی محمدفرزام جونو دید ، هوس رو روئک سواری کرد... اونم با مدل جدید زیر ...
اینجا هم که مشغول تفکر هستن ، حالا تشخیص اینکه به چی فکر میکنه با شما ...به چی فکر میکنی عزیز عمه ...
طاها خان با چهره ای متفاوت ...
عاشق عینک و کلاهشه ، عمرا اجازه بده عینکش رو از رو چشماش بردارید...
حالا عکسای محمدفرزام جان :
این عکس مال زمانیه که گل پسرمون ، یاد گرفت بایسته و با کمک در و دیوار راه بره...تازه پا بلندی هم کرده...شما هم از این کارا بلدین...؟
جیگرتو با اون لپای تپلت...
و نوبتی هم که باشه ، نوبت عکسای محمد جان هست :
تو این چند وقته محمد کوچولو دیگه از کوچولویی بیرون آمده و یکمی بزرگ شده...آقا اول یاد گرفت غلت بزنه و 2 هفته ای میشه که با حرکتی که عمه بهش میگه قورباغه ای خودشو به جلو پرت میکنه و میتونه سر از هر جایی در بیاره...و میتونه روی چهار دست و پا بایسته...
و یه خبر جدیدتر اینکه مورخ 1391.04.11 یه دونه مروارید خوشکل و سفید روی لثه فک پایین جوجویی جوونه زد و کلی ما رو خوشحال کرد و فرداشم مروارید دوم خودشو نشون داد و یه کباب خور دیگه به کباب خورای خان بابایی اضافه شد...قربونت برم که با همین دو تا دندون همه چی رو میخوای بخوری...
آقا محمد به خوردن ، علاقه شدیدی داره... همه چی رو میخوره اسباب بازیاش ، لباساش ، حتی موبایل
عمه معصوم جونو ... باور ندارید...؟ عکسا رو ببینید...
دیدین راست گفتم...؟؟؟
و حالا جوجویی که مهندسی هم بلده...و میخواد لپ تاپ عمو حسین رو تست کنه...
تو پست قبلی گفته بودم خان بابا واسه نوه هاش تاب خریده...این همون تابه هست ...
اینجا خان بابایی داره طاها جونو تاب میده...
تو این عکس خان بابا مشغول تاب دادن محمدفرزام جون هستن...
و اینجا هم که نوبت محمد جون هست که با خان بابایی تاب بازی کنن...
الهی قربون هر سه تاییتون بشم که وقتی پیش هم هستید با همین سن کمتون انقدر همدیگه رو دوست دارید...منم عاشقتونم ، عمو حسین که دیگه خیلی دوستتون داره فکر کنم بیشتر از من...
کاش وقتی چند سال دیگه بزرگ شدید بازم همین اندازه به هم مهرورزی کنید و برادرای خوبی باشید واسه همدیگه ، همینطوری که باباهاتون هوای همدیگه رو دارن...
منم که ٧تاتونو خیلی دوست دارم و از خدا میخوام همیشه سلامت باشید و شاد...
البته ماماناتونم خیلی دوست دارم...انشاالله قدر زحمتاشونو هم بدونید...