اندر احوالات این روزهای محمدفرزام خان
خان دوم ، جناب محمدفرزام جون :
محمدفرزام از 10 یا 11 ماهگی چند کلمه ای رو میگفت ، مثل : هاپو ، بابا و... و مامانی براش شعر میخوند و اون کلمات بعدی رو میگفت.
صدای جوجه ، خروس ، مرغ ، ببعی ، گاو ، اسب ، سگ و بز رو بلده...
از اونجایی که من خیلی مشتاق بودم تا محمدفرزام اسمم رو صدا کنه مامان سحر عزیز در این راستا زحمت زیادی کشید و سعی کرد تا خان دوم بنده رو خاله معصوم خطاب کنه که البته چند وقتی فقط معصوم ثمر داد و اسمم رو اینطوری ادا میکرد :
م(فتحه روی میم با کمی کشش ) اووووووووووم...با یه لحن خاصی میگه که خیلی دوست داشتنیه...دوست دارم کلی ماچ ماچش کنم...و اما چند روزی هست که تلاشهای وافر مامانی به بار نشست و گل پسری یاد گرفته بهم بگه خاله...
مامان بهش میگه کی آمده ؟ میگه : خاله
مامان میپرسه اسم خاله چیه؟ میگه : م اووووووم
مامان میپرسه خاله رو دوست داری؟ میگه : آیه آیه ( یعنی بله بله )
هر وقت هم میاد محل کارم بلند بلند صدام میکنه م اوووووووم م اوووووووووووووم ...
جیگر خاله یاد گرفته از تختم میاد بالا کنار من میخوابه...بعد میگه :
محمدفرزام : م اووووووووم خوابیدی؟
من : بله میخوام بخوابم
محمدفرزام : خوابت میاد
من : بله
محمدفرزام : بخواب ، بخواب
دوستت داررررررررررررررررررررررررررررم لپ تپلیه من...
وقتی صدام میزنه خاله ، من میگم جان خاله؟ پسر شیطون خوشش میاد و میخنده ، بعد اون مدام تکرار میکنه خاله ، منم میگم نفس خاله ، عشق خاله ، عمر خاله... اونم بعد از هر بار خاله گفتن غش غش میخنده...عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتم مهربون من
عاشق مهر نمازه ، تا میاد خونه خان بابا میره سر کشوی جانمازا ، بعد سجاده ها رو میذاره کنار و مهرا رو میگیره تو دستش و بلند بلند میگه اکبر اکبر...
تا ساعت رو میبینه میگه ساعت چنده؟ همیشه هم ساعتش خوابیده...هر وقت ازش میپرسم ساعت چنده؟ میگه شیش
به محض پخش شدن صدای اذان از تلویزیون ، هر جای خونه که باشه میاد جلو تلویزیون میایسته و میگه اذان...؟ و تا پایان اذان همونجا میمونه...
هر نوشته قرآنی رو که میبینه ، میگه آیه...
تازه پسر قشنگ خاله ، خیلی خیلی مودبه و هر وقت میخواد بیاد داخل اتاق ، در میزنه و میگه
یا الله ، اجازه...
عاشق اجازه گرفتنشم...الهی قربونننننننننننننننننننننننننننننننننت برم...
جیگر خاله ، کلا پسر آروم و حرف گوش گیری هست ، با بچه های دیگه دعوا نمیکنه و وسیله هاشونو هم از دستشون نمیگیره ، البته این امر فقط در مورد پسرعموهاش یعنی طاها و محمد صدق میکنه...
خوش به حال خاله معصوم ( قابل توجه مامان سحرش)
به شدت به عمو حسین علاقه منده...هروقت میاد خونه ما ، من با ذوق میرم استقبالش و میگم بیا بغل خاله نفسم...نگام میکنه ، میگه عمو حسین کجاست؟ و چند بار صداش میزنه عمو حسین ، عمو حسین و من این شکلی میشم...
تازه وقتی عمو حسین جونشو میبوسه میگه ای جان...
دایره لغات گل پسری زیاد شده و بیشتر حرفای ما رو تکرار میکنه...
هرچی که بهش میدیم میگه منون ( ممنون ) یا مرسی ...
تقریبا دیگه جملات سه کلمه ای رو هم یاد گرفته و به طور کامل منظورش رو به ما میرسونه...
عاشق آب پرتقال ، شیر و شیرکاکائوئه ، وقتی شیر کاکائو میخوره ازش میپرسیم چی میخوری؟ میگه شیر کاکا
عاشق توپ بازی و پارک رفتنه ، 1ساعت تو پارک بدو بدو میکنه وقتی میخوای بیاریش بیرون کلی گریه میکنه و جیغ میزنه ، ماشااله به انرژیش تمومی نداره...
به حرف زدن با تلفن خیلی علاقه داره و بر عکس بچه های هم سنش پشت تلفن خیلی خوب حرف میزنه...
چند روز پیش تلفن عمو حسین زنگ خورد ، محمدفرزام جون بود با عمو حسین حرف زد و بعد گوشی رو داد به مامانی...مامان سحر گفت داشت بازی میکرد یهو رفت سمت تلفن و گوشی رو برداشت چند تا شماره گرفت و گفت :
الو ، سلام عمو حسین ، خوبی؟ کجایی؟
بعد باباعلی هم شماره عمو رو میگیره که جیگر خاله راستکی با عمو حسین حرف بزنه...
از زن عمو مریم ، خیلی حساب میبره...هر وقت اذیت میکنه مامان سحر به جای اینکه باباعلی رو صدا کنه ، میگه زن عمو مریم ...طفلکی بچم زود ساکت میشه...
چند شب پیش که خونمون بودن ، محمدفرزام تا ساعت 2 بیدار بود و نمیخوابید...مامان سحر براش شعر خوند بعد آهنگ آروم براش گذاشت و قربون صدقش رفت اما اصلا فایده نداشت...
تنها راه چاره رو در صدا کردن زن عمو مریم دید و بلند گفت : زن عمو بیا محمدفرزام نمیخوابه...
مریم جون هم( مثل غول چراغ جادو) یهو آمد تو اتاق ، محمدفرزام تا زن عمو رو دید زود چشماشو بست یعنی خوابیده ، بعد از چند لحظه که دید زن عمو تو اتاق نیست ، آروم بلند شد رفت از لای در بیرون رو نگاه کرد و گفت مامان سحر، مریم نیستش رفت...همون وقت زن عمو در رو باز کرد... الهیییییییییییی ، بچم زود آمد دراز کشید و چشماشو رو هم فشار داد...و دیگه من نتونستم نخندم و کلی قربون صدقش شدم...
طفلکی مریم جون انقدر که محمدفرزام رو دوست داره و هر وقت هم میبیندش کلی ماچش میکنه و قربونش میره ...حالا کسی ندونه میگه چه زن عموییه مریم...
شعر یه توپ دارم قلقلیه( انقدر خوشکل میخونه با کلی ادا و حرکت دادن دستاش) ، جوجه طلایی ، تاب تاب عباسی و بارون میاد نم نم رو بلده بخونه...
اسم بعضی از ماشینا رو بلده بگه مثل : کامیون ، اتوبوس ، نیمی بوس (مینی بوس) و آمبولانس ( که قبل تر ها بهش میگفت هو هو هو )
به گربه خیلی علاقه داره و هر وقت یه جایی گربه میبینه میخواد بگیردش یا میفته دنبالش...
کلمات رو کاملا شمرده و بخش بخش ادا میکنه...کلا حرف زدنش یه جور خاص و دوست داشتنیه
خان بابا : آقا جونه و گاهی هم حاجی
مادرجون : مامان جونه گاهی هم خانم نسرین ( البته اینو من یادش دادم )
بابای محمدفرزام : بابا علی یا بابایه
مامان محمدفرزام : مامان سحر
عمو حسین : گاهی عمو حسین و گاهی هم خان عمو
عمو کامران : عمو کامیان
اسم بقیه اعضای خانواده رو درست صدا میکنه...
پ . ن ١ : به نقل از خبرگزاری باشگاه خبرنگاران خان بابا ( بابا علی و مامان سحر )
پ . ن ٢ : دیده های خاله معصوم و خان عمو حسین
پ . ن ٣ : اگر در ثبت مطالب فوق کاستی وجود داره از مامان و بابای محمدفرزام عزیزم عذر خواهی میکنم...