آخیییییییییش تمیز شدم...
جمعه شب محمد کوچولو به اتفاق مادرجون و مامانی رفتن حمام تا تنظیم برنامه حمام رفتن خان سوم بهم نخوره...
گزارشات واصله ، حاکی از آن بود که محمد عزیز به مثابه یک خان واقعی ، در وقت شست و شوی بدن مبارکش ، آروم و ساکت بود و گریه و نق زدن و از این کارای دور از شان مردونش خبری نبود ... خدا رو شکر ...
فقط صدای قربون صدقه های مادر جون شنیده میشد که البته کار جدیدی نبود ...کلا مادرجون عادت دارن فدای نوه های عزیزشون بشن و ازشون تعریف و تمجید کنن...(ماست فروش نمیگه ماستم ترشه ...)
بگذریم... از اصل ماجرا دور نشیم...
هر چند پسر قشنگه عمه همیشه آروم و ساکت هست ... الهی قربونت بشه عمه ...
بعد از حمام مامانی سر پسرمون رو خوب با سشوار خشک کرد ، بعد لباساشو تنش کرد و کلی بدن پسملی رو با لوسیون ماساژ داد...فدات بشم که انقده قلقلکی هستی عزیزکم...
منم که فقط عکس میگرفتم و عکس میگرفتم دیگه... خودش کلی کاره مگه نه عمه جون...؟؟؟
چند تا از عکسای قند عسلمون رو میذارم که ببینید...البته تغییرات عکسها از هنرای عمه جونه ، دیگه ببخشید با گوشیه N95 بهتر از این نمیشه رو عکسا کار کرد...