مسافران آسمانی مسافران آسمانی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مسافران آسمانی

سیزده به در 92

در مورد جزئیات سیزده به در امسال کلی مطلب نوشتم...اما قبل از اینکه بخوام مطالب رو ذخیره کنم نت قطع شد و همه چیزایی هم که نوشته بودم پاک شد... واسه همین قهر کردم و دیگه نمینویسم... اما عکسا رو تو قسمت دنباله دار گذاشتم اگه دوست داشتید میتونید تشریف ببرید و ببینید... اول از همه عکس خان بابای عزیزم رو میذارم که کلی عاشقشم و دوسش دارم...الهی فدای اون نگاه نافذت بشم...الهی خدا بهت ١٢٠ سال عمر با عزت بده و سایت بالای سرمون باشه...   آقا حسین ، ته تغاری مادرجون و جیگرطلای عمه معصوم...داداش کوچیکه که خیلی مخلصشم... و خان زاده ها عجیب عاشقشنا...تا میگیم عمو حسین آمد به س...
2 ارديبهشت 1392

طاها جان ، دومین بهار حضورت مبارک باد...

دو سال پیش در چنین روزی ، التهاب و هیجانی خاص در دل خانواده 10 نفریمون بپا شد... نگرانی که در نوع خودش دوست داشتنی و مهیج بود... انتظاری شیرین برای حضور یه کوچولوی دوست داشتنی از جنس فرشته های آسمونی... و ما در حال شمارش معکوس بودیم ، صفر همیشه پایان نیست ، گاهی آغاز پرواز است . . . این عزیز تازه از راه رسیده که برای دیدن و در آغوش کشیدنش لحظه ها رو میشمردیم...   طاهای عزیزمون بود...   که تولدش ، شروع پرواز بود برای پرستـــوها و خاطره ای ماندنی برای تمام آسمانها... و آمدنش شادیه غیرقابل وصفی را در دلهایمان به وجود آورد...      ...
24 فروردين 1392

نوروز 92 در خانواده خان بابا

بهاری دیگر از راه رسید با همان عطر و بوی بهار های دیگه...یه بهاری که شروعش خوب بود و امیدوارم تا انتها همینطوری باشه... سال نو رو به همه دوستای عزیز نینی وبلاگیمون تبریک میگم و براشون سالی سرشار از شادی و کامیابی رو آرزو دارم...                      روز سال تحویل گل عمه ، یعنی طاها جونی به همراه مامان و بابا ،  آمدن اهواز تا لحظه تحویل سال رو کنار همدیگه باشیم...        مامانم امسال مثل سنت سفره ع...
22 فروردين 1392

میلاد محمد جان ، سومین ستاره خاندان خان بابا

سال 90 برای خانواده خان بابا  ، روزای به یاد ماندنیه زیادی رو به یادگار گذاشت ... اما بعضی از این روزا ، خاطره انگیز تر و به یاد ماندنی تر شدن ... یکی از این روزای خاص  ، ٦ دی ماه 1390 بود  که البته اولش با اضطراب و هیجان درهم آمیخته بود ...  ر وزی که میزبان  سومین مسافر آسمونیمون از بهشت خدا بودیم... یه مسافر کوچولوی شیطون که زودتر از وقت مقرر اومد و میخواست زودتر زمینی بشه ...                          ...
28 بهمن 1391

شب یلدای 91

باز یلدای دیگری آمد...و بهانه ای شد تا دور هم جمع بشیم و فارغ از هیاهوی روزانه و مشغله فکری ، بتونیم ساعتی رو با هم بگذرونیم و یادمون باشه که حضور اعضای یک خانواده در کنار هم ، همان خوشبختی ایست که پی آن میگردیم... خدا رو شکر که خانواده خان بابا دچار دوری و دلخوری نیست...که قطعا این به تدبیر و بینش مادر و پدر عزیزم بر میگرده...امیدوارم همیشه همه خانواده ها جمعشون جمع  و دلاشون پر از مهر و محبت به همدیگه باشه... یلدای امسال ، خانواده خان بابا ، مهمون پسر بزرگ خان بابا بودن...البته با حضور سه تا نوه دوست داشتنی که شادی و گرمای جمعمون رو هزاران برابر کردن... همه خانواده جمع بودیم و عمو سه...
2 بهمن 1391

یه عصر کاریه به یاد موندنی

عصر دوشنبه ، مورخ ٩١/٠٩/٢٠ تو دفتر کارم بودم که در باز شد و دیدم سحر جون (عروس بزرگ خان بابا) وارد دفتر شد و پشت سرشم یه پسر خوش تیپ که سرشو به سمتم خم کرد و یه خنده خوشکل واسه لوس کردن ، تحویلم داد...وای از ذوق بال درآوردم ، فکرشو بکنید محمدفرزام  که قربون قد و بالاش بشم آمده بود دفترم...                            خان دوم وقتی تشریف فرما شدن یکی از حلقه های بازیش رو هم ، همراه داشت...همه جا رو هم بازرسی کردن...مثل یه ناظر دقیق و ریزبین... اول رفت...
26 آذر 1391