مسافران آسمانی مسافران آسمانی ، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

مسافران آسمانی

ماه محرم 91

ماه محرم با اینکه ماه حزن و اندوه شیعیان هست ، اما جدای از این غم و اندوه ، ماه صیقل دادن روح و جون آدماست ... البته این نظر من هست... هر ساله خان بابایی ، تو دهه اول ماه محرم  ،تکیه برپا میکنن...ده شب مراسم سخنرانی و مداحی و نوحه سرایی داریم... با یه عشق خاصی ، ٢٠ روز قبل از شروع محرم ، خیمه عزای امام حسین (ع) رو برپا میکنه... بیشتر کارها رو خودشون به تنهایی انجام میدن و مادرجون هم  کنارشون در تدارک غذای ظهر عاشورا هستن... خدایا از صمیم دل آرزو میکنم که تا روزی که مامان و بابای مهربونم عمرشون به دنیاست ، توان برگزار کردن این خیمه رو داشته باشند... امسال ، دومین سال...
22 آذر 1391

جشن دندونی محمد کوچولو

بالاخره بعد از چند وقت ، فرصتی دست داد تا بتونم بیام و پست جدید بذارم... خیلی دلم برای نی نی وبلاگ و دوستای خوبمون تنگ شده بود اما یه مدتی نت نداشتم و بعد هم که کارام زیاد بودن و فرصت نوشتن نبود... به هر حال ، مهم این هست که دوباره به جمع دوستامون برگشتیم... البته موضوع این پست به تابستون برمیگرده که محمد کوچولو که حالا دیگه خیلی شیرین و ناز شده ، دندون درآورده بود و مامان مریم جون براش جشن دندونی گرفت... هر چند واسه اینکه عمه معصوم ، جای دیگه ای دعوت بود و مجبور بود بره ، نتونست از اول مراسم توی جشن حاضر باشه و به آخراش رسید ، نتونست از پسرعموها که دور هم جمع شده بودن عکس بگیره...  چو...
21 آذر 1391

میلاد محمدفرزام جان ، دومین ستاره خاندان خان بابا

  یک بار دیگه خانواده خان بابا ، در انتظار سالگرد یه روز بزرگ و البته همیشه به یادماندنی بودن... یه روز فراموش نشدنی که با رسیدنش ، خانواده 11 نفریمون به عدد 12 رسید و خنده مهمون لبامون و شادی همراه همیشگیه دلامون شد... تو یک تابستون گرم گرم ، نسیم خنکی وزیدن گرفت که گرما رو از یادمون برد... نسیمی که حلقه های اشک شادی رو به چشمامون هدیه کرد و یک پایان شیرین برای انتظار 9 ماهمون شد... و ما مبهوت از این خنکای نسیمی بودیم که محمدفرزام جون با خودش از بهشت خدا به همراه آورد تا ما رو هم از عطر دل انگیزش سرمست کنه...                ...
22 مرداد 1391

ما دوباره آمدیم ، هورااااااااااااااااااااااااااااااااا...

یه سلام گرم به همه دوستای نی نی وبلاگیه عزیزمون که یه عالمه دلتنگتون شدیم اما چکار کنیم که مشکلات و گرفتاریا بهمون اجازه نداد تو این مدت بهشون سر بزنیم و جویای حالشون بشیم...ولی همش به یادتون بودیم...           تو این چند وقته کلی اتفاقای خوب افتاد ، که سر فرصت همه رو براتون مینویسم و یه تشکر ویژه از دوست جونامون که بهمون سر زدن و با کامنتای قشنگشون ابراز دلتنگی کردن و چقدر خوشحال شدیم از داشتن دوستای خوبی که توی این دنیای مجازی داریم و از بودنشون بی اندازه خوشحالیم...خیلی دوستتوووووووووووووووووووووووون داریم...همتونوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو زی...
28 تير 1391

من کچل شدم...

ببینید مامان و بابا منو چکار کردن... البته مامانم میگه اینجوری هم خوشکلی اما خالم میگه با مو خوشکلتر بودم... به نظر خودم که همه جوره خوشکل خوشکلم... این کلیدا هم که تو عکسا میبینید ، کلیدای گاوصندوقمه...همیشه و همه جا همراهمن...حتی وقتی میخوام بخوابم از خودم جداشون نمیکنم...آخه چیزای شخصی و مهمی توش دارم...     اینجا هم جلد موبایل دادن دستم که مثلا کلیدامو بگیرن...اما من زرنگتر از این حرفام... گول نخوردم... الهی فدات بشم که هر شکلی باشی واسه من خوشکلی نفس خاله...آخه برات نقشه ها دارم جوجوی قشنگم... ...
29 ارديبهشت 1391